• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3890روز قبل
اهل بیت

شنیدستم که در روز ازل آن خالق یکتا

بگفتا: کز می وصلم، لبالب ساغری دارم

 

که می نوشد می وصلم؟ که می پوید ره عشقم؟

که می گوید که من در سر، عشق داوری دارم؟

 

تمام انبیاء زآن می، به قدر حوصله خوردند

حسین بن علی.ع. گفتا: در این سودا سری دارم

 

ندا آمد: دو دست بی گنه از تن جدا خواهم

بگفتا: حضرت عباس.ع.، میر لشگری دارم

 

ندا آمد: جوانی بایدت صد پاره از خنجر

بگفتا: هیجده ساله، علی اکبری.ع. دارم

 

ندا آمد: که طفلی را نشان تیر می خواهم

بگفتا: بارالها شیرخواره اصغری.ع.  دارم

 

ندا آمد: که مطبخ را گلستان می کنی یا نه؟

بگفتا: بارالها بهر آن مطبخ سری دارم

 

ندا آمد: ز سیلی عارض گلنار می خواهم

بگفتا: بارالها یک سه ساله دختری دارم

فاطمه سلیمانی

پنج شنبه 21/10/1391 - 23:30
اهل بیت
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
 
سر پیراهن تو جنگ بوده
 
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
 
که انگشتر به دستت تنگ بوده
 
حمید رضا برقعی 
 
 
پنج شنبه 21/10/1391 - 23:28
اهل بیت
به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد
غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم

غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل
ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم

هزار مرتبه آتش شدم نشد که غروبی
زخیمه های به آتش کشیده تو بگویم....

به بام برشده ام با عقیق، آینه، سبزه
مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم

به بام بر شده ام تشنه ، با صدای بریده
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم

استاد علیرضا قزوه 
پنج شنبه 21/10/1391 - 23:22
اهل بیت
مردان اهل بیت یك به یك شهید شدند تا حضرت قاسم (ع) هم به میدان رفت و جنگید چنان شمشیر بر سر مبارك او زد كه سرش شكافته شد و به صورت روی زمین افتاد و فریاد برآورد كه عموجان به فریادم برس. امام (ع) شتابان به سمت میدان رفت و قاتلانش را راند آنگاه بر بالین حضرت قاسم (ع) نشست و فرمود: از رحمت خدا دور شوند مردمی كه تو را كشتند! روز قیامت جد و پدر تو از آنان بازخواست خواهند نمود. سپس كشته ی برادر را در آغوش گرفت و اورا به سوی خیمه ها آورد. امام حسین(ع) فریاد یاری طلبی برآورد بعد حضرت علی اصغر (ع) رو از حضرت زینب (س) خواست تا برای آخرین بار با او وداع كندهنگامی كه خم شد تا اورا ببوسد ناگهان حرملة بن كاهل تیری به سوی او پرتاب كرد كه گوش تا گوش كودك را برید و كودك ذبح شد. امام (ع) به حضرت زینب(س) فرمودند: فرزندم را بگیر. سپس هردودست خود را زیر گلوی او گرفته و خون او را بر كف دست میگرفت و به سوی آسمان می پاشید و میفرمود: این مصیبت ها بر من سهل و آسان است. زیرا خداوند شاهد آن است. امام باقر(ع) فرمودند : قطره ای از آن خون به زمین نیفتاد.
تشنگی به شدت بر ؟امام(ع) فشار می آورد تا با حضرت عباس (ع) (ابولفضل (ع)) بالای رود فرات رفت سربازان بین حضرت عباس وامام حسین (ع) فاصله انداختند و حضرت ابوالفضل را از هرطرف احاطه كردند تا به شهادت رساندند. حضرت عباس(ع) در تشنگی با برادرش امام حسین(ع) مساوات نمود و با آنكه میتوانست ولی قطره ای آب ننوشید. امام حسین (ع) در شهادت حضرت عباس (ع) بسیار گریه كرد سپس به لشكر ابن سعد پیشنهاد جنگ تن به تن داد هركس برای مبارزه با امام (ع) میامد كشته میشد و امام درحال جنگ میخواند: مرگ بهتر از زندگی مذلت بار است و ننگ بهتر از وارد شدن در آتش دوزخ است.
لشكریان به امام 0ع) حمله میكردند و وقتی امام (ع) شمشیر میكشیدند مثل گوسفندانی كه از حمله ی گرگ فرار میكنند از مقابل شمشیر فرار میكردند. آنان همانند ملخ هایی پخش میشدند و امام به محل حمله ی خود بازمیگشت و میفرمود: لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.جراحت بدن امام به هفتاد و دوزخم رسیده بود كه حضرت ایستاد تا لحظه ای استراحت كنددر این حال تیر سه شعبه ی زهرآلودی بر قلب نازنین امام (ع) جای گرفت. امام حسین (ع) فرمودند: به نام خدا و به یاری خدا و برآیین رسول خدا (ص)
در این حین عبد الله (پسر نابالغ امام حسن (ع)) از خیمه ی زنان خارج شد و شتابان به پهلوی امام حسین (ع) دوید عمه ی او (حضرت زینب (س) ) تلاش كرد تا اورا از رفتن باز دارد او پافشاری كرد و گفت: به خدا سوگند از عمویم جدا نخواهم شد.در این حال فردی از دشمنان جلو آمد تا شمشیر بر سر امام (ع) بزند. عبدالله فریاد زد : وای بر تو ای حرام زاده! آیا میخواهی عموی مرا بكشی؟ عبدالله دست خود را سپر قرار داد تا به امام (ع) اصابت نكند در این حال شمشیر دست اورا قطع كرد. امام (ع) اورا در آغوش گرفت و او همانجا ذبح شد. فردی از لشكر ابن سعد به امام(ع) گفت: هرگز تورا سیرآب نخواهیم كرد تا آنكه وارد حامیه (جایگاه سوزان جهنم ) شوی و از آب جوشان و داغ آن بنوشی.
امام (ع) در جواب او گفت: وای برتو! نه حامیه جایگاه من است و نه آب جوشان آن نوشیدنی من. من به نزد جدم رسول خدا میروم و در بهشت در جوار آن بزرگوار و در مقام صدق و پیش خداوند قادر خواهم رفت و از آب نیكو و خوشگوار بهشت خواهم نوشید و از ستم ها و جورهایی كه شما بر من روا داشتید به جدم رسول خدا(ص) شكایت خواهم كرد.
لشكر ابن سعد با شنیدن این سخنان غضبناك شد گویی كه خدا رحم را از دلشان برده بود. هنوز مشغول سخن گفتن با آنها بود كه آنها سشر از تن مطهر آن حضرت جدا كردند....
(سپس هركس چیزی را به یغما برد. یكی عمامه یكی عبا یكی شلوار یكی برای غارت كردن انگشتر امام (ع) انگشتهایشان را برید و.... . سپس بر پیكر مطهر امام اسب دواندند .....)
سپس خیمه ها را آتش زدند داشته های اهل بیت و زنان را به تاراج بردند و آنان را پابرهنه و با خواری و ذلت به اسارت گرفتند.
( یا محمد (ص) این كشته ی فتاده به هامون حسین توست)
خدا میدونه نوشتن اینا چقد سخته.
التماس دعا
برای مسابقه ی عشق 
پنج شنبه 21/10/1391 - 23:10
اهل بیت

 من كلی سرچ كردم. لهوف هیچ جا خلاصه نشده. واسه همین حیفه اینارو نخونین. چون تقریبا سعی كردم مهمترین و سوزناكترین بخش های كتاب رو بذارم

 

آن شب امام (ع) اصحاب خویش را جمع كرده پس از حمد و ثنای الهی روی به ایشان نموده و فرمود: به درستی كه من نه اصحاب و یارانی بهتر از شما سراغ دارم و نه اهل بیتی بهتر از اهل بیت خویش. خداوند به شما جزای خیر دهد اكنون كه شب چونان پرده ای سیاه همه چیز را فرا گرفته است شما هم شبانه حركت كنید و هریك دست یكی از افراد خاندانم را گرفته و دور شوید....
برادران و فرزندان امام (ع) گفتند آیا تو را رها كرده و برویم و بخواهیم كه پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین چیزی را برای ما نخواهد. اولین كسی كه این سخنان را فرمود حضرت عباس(حضرت ابوالفضل ع) بود پس از او دیگران هم سخنان اورا تكرار كردند. (پس از آن فرزندان مسلم و مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی و زهیر و همه ی یاران اعلام وفاداری كردند. (دوستان دقت كنید كه شب آخر هیچیك از یاران امام(ع) رو ترك نكردند بعضی جاها هست كه اون شب بعضیا رفتند اما تا اون موقع غربال شده بودند اون شب كسی نرفت)(به محمدبن بشیر یكی از یاران امام (ع) خبر اسارت فرزندش رو دادند ولی ایشون هم امام (ع) رو ترك نگفتند) آن شب تا صبح صدای مناجات همچون صدای زنبور عسل تا صبح به گوش میرسید.
نفرین امام (ع) بر لشكر شقی ابن سعد : بارالها باران رحمت خود را از این قوم دریغنما و آنها را دچار سالهای قحطی نظیر قحطی حضرت یوسف(ع) بنما و غلام ثقیف (مختار) را بر ایشان چیزه ساز تا طعم تلخ و ناگوار مرگ را به آنها بچشاند ....
تیری از سپاه عمربن سعد پرتاب شد امام حسین (ع) به اصحاب خویش فرمودند: خداوند شمارا رحمت كندآماده و مهیا باشید برای مرگی كه هیچ راه گریز و فراری ندارد. این تیرها كه از سوی دشمن پرتاب میشوند در واقع پیام آوران مرگ اند. جنگ شروع شد و مشغول جنگ شدند و عده ای از یاران امام (ع) به شهادت رسیدند. امام (ع) ندای هل من معین (آیا فریادرسی نیست كه در راه رضای خدا به فریاد مارسد؟) را سرداد. حرّبن ریاحی رو به ابن سعد كرد و گفت آیا تومیخواهی با حسین بجنگی؟ او گفت: آری به خدا سوگند جنگی خواهم كرد كه كم ترین چیز آن جدا شدن سرها از پیكر و دست ها از بدن باشد.
حر از او فاصله گرفت و درحالیكه میلرزید گفت: به خدا سوگند كه خویشتن را میان دوراهی بهشت و دوزخ سرگردان میبینم و قسم میخورم جز بهشت را نگزینم. هرچند در این راه تكه تكه شده و جسدم را با آتش بسوزانند.(حر سوار اسب شد و سوی امام (ع) رفت و با خدا گفت توبه ی مرا قبول نما كه من دل اولیای تو را لرزاندم ... سپس از امام اذن میدان گرفت و با اسب به سوی میدان تاخت انقدر جنگید تا شهید شد امام (ع) بالای سر جسد مطهرش رفت و فرمود: تو آزادمردی همانگونه كه مادرت تورا آزاد نامید. تو حری در دنیا و آخرت. بعد از حر بریربن خضیر به میدان روانه شد ابتدا با یزیدبن مغفل مباهله كرد تا هركه حق است او غالب آید كه نهایتا بریر پیروز شد پس از او تا حد شهادت جنگید. سپس وهب بن جناح كلبی وارد میدان و شهید شد. بعد از او مسلم ابن عوسجه وارد میدان شد آنقدر مقابل ضربات مقاومت كرد تا نیمه جان بر زمین افتاد امام (ع) و حبیب بن مظاهر بالای سر او آمدند همان موقع امام(ع) آیه (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر ) رو تلاوت فرمودند. حبیب به مسلم مژده ی بهشت داد وگفت تا از او چیزی بخواهد و مسلم گفت: تنها سفارش و توصیه ی من درباره حسین (ع) است تا آنجا كه میتوانی در راه او جانبازی و فداكاری نما.
(یاران امام (ع) یك به یك جان فدا كردند عمروبن قرظه، غلام سیاهرنگ، عمروبنخالد، حنظله بن اسعد شامی سعید بن عبدالله(كه سپر امام به هنگام اقامه نماز شد)، زهیر و آخرین یاران سوید بن عمرو همگی رفتند. برای حفاظت از اهل بیت و امام جان فشاندند و در شهادت از هم سبقت گرفتند . سپس نوبت به اهل بیت امام حسین (ع) رسید. یا حسین)
در این هنگام علی اكبر (ع) از خیمه خارج شد و از امام (ع) اذن میدان گرفت. بعد امام (ع) در حالیكه با نگاهی مایوس وار اورا بدرقه میكرد چشمان خود را به زیر افكند و شروع به گریستن نمود سپس فرمود: بار خدایا تو شاهد باش كه جوانی به جنگ این مردم رفت كه از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبر تو بود و ما هرگاه مشتاق زیارت پیامبر تو می شدیم به این جوان نگاه میكردیم. حضرت علی اكبر(ع) جنگ سختی كرد و عده ی زیادی را كشت كه فردی به اسم منقذبن مرة عبدی ملعون تیری به سوی حضرت پرتاب كرد كه در اثر آن تیر حضرت بر زمین افتاد و فریاد زد: پدرجان! سلام من برتو باد! اینك این جد من پیامبر (ص) است كه به تو سلام میرساند و میگوید حسین جان! برای آمدن نزد ما عجله كن و بشتاب.

ادامه دارد ... 

پنج شنبه 21/10/1391 - 22:57
اهل بیت

امام (ع) درباره ی مردم كوفه به اباهره فرمودند: اینان مرا خواهند كشت. اما خداوند نیز لباس ذلتی را بر تن آنها میكند و شمشیر برانی را بر آنان مسلط میكند و خداوند اختیار حكومت ایشان را به كسی خواهد داد كه آنان را از قوم سبا كه زنی بر ایشان حكومت میكرد پست تر و ذلیل تر نماید.
در راه بود كه امام زهیر را دعوت كرد و زن زهیر به او گفت: پسر پیغمبر قاصد را نزد تو فرستاده و تو دعوت او را رد میكنی؟( زهیر پس از دیدار با امام و طلاق همسرش به امام ملحق شد.) سپس امام قیس بن مسهر رو به سوی كوفه روانه ساخت وقتی به نزدیكی دروازه ی كوفه رسید سرباز ابن زیاد او را دستگیر كرد در این هنگام قیس نامه ای را كه امام به مردم كوفه نوشته بود تكه تكه كرد. وقتی او را پیش ابن زیاد بردند ابن زیاد گفت چرا نامه را پاره كردی؟ گفت برای اینكه از محتوای آن باخبر نشوی. (پس از گفتگوی بین قیس و ابن زیاد ملعون ) ابن زیاد گفت به خدا تو را رها نمیكنم مگر آنكه نام (مخاطبان نامه) را فاش كنی و بالای منبر حسین ابن علی و پدر و برادرش را لعن نمایی و الا قطعه قطعه خواهم كرد. قیس گفت: من هرگز نام افراد را به تو نخواهم گفت اما لعن و نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم.
قیس بالای منبر رفته حمد و ثنای الهی نمود و بر پیامبر درود فرستاده و بر علی (ع) و حسین (ع) و حسن (ع) طلب رحمت فراوان نمود و بر عبید الله بن زیاد و پدرش لعن فرستاد...... ابن زیاد او را هم به شهادت رسانید.
امام حسین(ع) به راه خویش ادامه میدادند كه به لشكر حر برخوردند. امام فرمود به یاری ما آمده ای یا به جنگ با ما؟ حر گفت: یا ابا عبد الله به جنگ با شما آمده ام. امام فرمودند : لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. (پس از صحبتهای میان حر و امام (ع) حر امام رو مختار كرد تا مسیرش رو از كوفه تغییر بده كه امام (ع) هم چنین كرد. اما بعد ابن زیاد حر را سرزنش كرد و گفت كه كار را بر امام(ع) سخت بگیرد. درنتیجه حر راه را بر امام (ع) بست. امام خطبه ای برای یاران خواند و یاران وفاداریشون رو اعلام كردند. امام اندك اندك پیش میرفتند) تا در روز دوم محرم به سرزمین كربلا رسیدند پرسیدند اینجا چه نام دارد؟ گفتند كربلا. امام (ع) فرمودند : بار خدایا من از كرب و بلا (اندوه و بلا) به تو پناه میبرم. سپس فرمودند : اینجا سرزمین اندوه و بلاست. پیاده شوید كه اینجا محل فرود آمدن ما و جایگاه كسته شدنمان و مدفن ماست. این خبری است كه جدم رسول خدا (ص) به من داده است.
(پس از گریه ها و پریشانی ها وذكر مصیبت هایی كه پیش رو داشتند) امام خطاب به خواهران خود فرمودند: خواهرم ام كلثوم. تو ای زینب و تو ای فاطمه و رباب! گوش دهید. هنگامی كه من به شهادت رسیدم گریبان چاك مسازید و صورت هایتان را با ناخن نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان نیاورید.
وقایع جنگ:
ابن زیاد لشكر خود را برای جنگ با امام (ع) فرستاد كه در نهایت تعداد بالغ بر بیست هزار نفر بودند. سپس كار را آنقدر برای امام سخت گرفتند كه تشنگی برایشان فشار می آورد. امام (ع) برخاست بر شمشیر خود تكیه كرد و فرمود : شما را به خدا سوگند میدهم آیا مرا میشناسید؟ لشكریان گفتند: آری. تو پسر پیامبر و نوه ی او هستی. امام فرمودند : شما را آیا میدانید جد من پیامبر خدا ست؟ گفتند آری . فرمودند آیا میدانید پدرم علی (ع) است؟ گفتند آری. امام فرمودند: آیا میدانید فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی مادر من است؟ گفتند آری. فرمودند: آیا میدانید بزرگ شهدا همزه عموی من است؟ گفتند آری فرمودند آیا میدانید جعفر طیار عموی من است؟ گفتند آری فرمودند آیا میدانید شمشیر رسول خداست كه بر كمر بسته ام و این عمامه ی رسول خداست؟ گفتند آری. امام فرمودند : پس چرا ریختن خون مرا حلال میدانید؟...گفتند با وحود اینها ما تو را رها نخواهیم كرد تا تشنه جان بسپاری.
نهم محرم امام (ع) به حضرت عباس (ع) (فرزند امام علی و فاطمه بنت اسد و برادر امام حسین ) فرمود تا آن شب را مهلت بگیرند (فرمودن ). زیرا خداوند میداند كه من نماز خواندن و تلاوت قرآن را دوست میدارم. آنها با درخواست امام (ع) موافقت كردند. 

 

 

پنج شنبه 21/10/1391 - 22:50
اهل بیت

دلم خونینتر از هر بار،

        جاری تر از آب دیدگان تمام فرشتگانی كه آن روز بر مهاجرتها گریستند

                می گرید

می گرید بر آواز كوچكترین علی

         كه غمناكترین ناله كودكانه تاریخ است و

                 تیری كه رخنه فریادهای معصومانه اش شد

                          قلب زمان را درید.

 

 

كور باد

       آنكه ندید مشت گل خونی را

               كه ملائك شاخه ای از آن را سزاوار زمین زمینیان ندیدند.

 

ادامه دارد...

 التماس دعا

پنج شنبه 21/10/1391 - 22:36
اهل بیت
آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را
ماه دیدست در آیینه او رویش را

تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت
گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را

لاله با یاد تو از جام تهی می نوشد
چشم نرگس به تو مدیون شده سوسویش را

آسمان مشک به دندان مهی خواهد داد
که زمین پل زده بر دجله دو بازویش را

خنجر و حنجره سرخ تو...وا فریادا
آه ای خاک به ما هم برسان بویش را

ماه در کاسه خون...خون خدا در صحرا
آسمان آمده تا بوسه زند مویش را
پنج شنبه 21/10/1391 - 22:32
اهل بیت
 
انشالله این سه چهار روزو خلاصه ای از لهوف میذارم. امیدوارم مورد استفاده تون قرار بگیره.
خلاصه ی وقایع قبل از عاشورا:

بعد مرگ معاویه كه یزید به خلافت رسید به فرماندار مدینه فرمان داد از حسین بیعت بگیره و اگر قبول نكرد گردنش رو بزنه. ولید وقتی این فرمان رو شنید گفت كاش هرگز به دنیا نیومده بودم. مروان خطاب به ولید گفت اگر قبول نكرد سرش رو بزن امام حسین (ع) به خشم اومدن و فرمود وای برتو میخوای گردن منو بزنی؟ به خدا كه دروغ میگویی.. بعد رو به ولید كردن و فرمودن ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم. خانه ی ما محل رفت و آمد ملائكه است... امام حسین (ع) بعد از گفتن این سخنان از مجلس ولید خارج شد. یه بار مروان به امام گفت : به تو پیشنهاد میكنم تن به بیعت با یزید بدی چون خیر دنیا و آخرتت در اینه. امام فرمودن : انا لله و انا الیه راجعون. برای مسلمان بدبختی بزرگتر از این نیست كه امیر او شخصی چون یزید باشه و باید فاتحه ی اسلام رو خواند. چون من از جدم پیامبر(ص) شنیدم كه فرمود : خلافت بر فرزندان ابو سفیان حرام است. سوم شعبان امام از مدینه به سمت مكه خارج شدن و تا ذی القعده همونجا بودن. وقتی عبد الله ابن عمر به امام میگه با این امت صلح كن. امام فرمودن : ای ابا عبد الرحمن در پستی و بی ارزشی دنیا همین بس كه سر بریده ی یحیی پسر زكریا رو به عنوان هدیه ای نزد ستمگری فرستادن (به خاطر نهی از منكر) بنی اسرائیل بین طلوع صبح تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر كشتند ....
بعد كوفیان دوازده هزار نامه به امام فرستادن ولی امام تانی كرد تا آخرین نامه كه متنش این بود : به نام خداوند بخشاینده ی مهربان. پس از سلام ای پسر رسول خدا مردم منتظر قدوم شمایندو آنها رایی جز رای تو ندارند پس به سوی ما بشتاب كه بوستان هایمان سرسبز و میوه های درختانمان رسیده اند پس اگر تصمیم گرفتید سوی ما آیید بدانید سپاهی مجهز و لشكری آماده مقدم تو را گرامی خواهند داشت.
وقتی امام این نامه ی آخروخوندن مسلم ابن عقیل پسرعموشون رو میفرستن
مردم كوفه هم وقتی مسلم رو میبینن خوشحال میشن و نزدیك هجده هزار نفر باهاش بیعت میكنن. بعد خبر به یزید میرسه یزید هم عبید الله بن زیاد (لعنه الله) رو علاوه بر والی بصره فرماندار كوفه میكنه و میگه حسین رو بكشه. بعد مسلم به خونه ی هانی میره. بعد ابن زیاد هانی رو احضار میكنه و میگه تا زمانیكه مسلم رو تسلیم نكنی زندانی مایی. هانی هم مقاومت میكنه و مسلم مهمان منه و به خدا سوگند اورو نزد تو نخواهم آورد....بعد هم كه ابن زیاد اورو با عصاش به شدت زخمی میكنه ...
وقتی مسلم خبر زندانی شدن هانی رو میشنوه با سربازانی به قصر ابن زیاد میرن. اونجام ابن زیاد تهدیدشون میكنه. همه سربازان مسلم رو تنها میذارن جز ده نفر مسلم میره مسجد نماز بخونه برمیگرده میبینه ده نفر هم نیستن. تا شب كه میره خونه ی همون پیرزنه به اسم طوعه كه پسرش به ابن زیاد خبر میده واونام میان دستگیرش كنن. مسلم اینقد با اونا میجنگه هرچقد میگن ما قصد ضربه به تو نداریم میگه در امان نابكاران اعتمادی نیست. اینقد زخم میخوره تا دستگیر میشه. بگذریم از حرفایی كه بینشون رد و بدل میشه خلاصه مسلم رو و بعدشم هانی رو به شهادت میرسونه.
درست همون روز شهادت مسلم (هشتم ذی حجه) امام حسین (ع) به سمت كوفه از مكه خارج میشن. یه سری میفرماین به ملاقات اما رفتیم و گفتیم دل های كوفیان با شماست و شمشیرهایشان علیه شما. یه بارم محمدبن حنیفه میگه به بیابان پناه ببر تا محفوظ باشی. امام میگن باید فكر كنم. بعد سحرگاه ایشون با شتاب عزم كوفه میكنن محمد میگه چه شد؟ ایشون میفرماین : رسول خدا نزد من آمد و فرمود حسین جان (ع) از مكه خارج شو زیرا كه خدا میخواهد تو را كشته ببیند.
محمدبن حنیفه میگه انا لله و انا الیه راجعون. پس زنان و كودكانت چه؟ امام میفرماین : رسول خدا به من فرمودن: اراده خدا بر این تعلق گرفته كه خاندان مرا اسر و گرفتار ببیند. بعد امام حركت كردن.
ادامه دارد......
التماس دعا 
پنج شنبه 21/10/1391 - 22:30
اهل بیت
دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا
گاه میگوید پدر گاهی حسن گاهی رضا (علیهم السلام) 
 
 
 
پنج شنبه 21/10/1391 - 22:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته