• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3890روز قبل
سخنان ماندگار

امام صادق (ع) فرمود: کام کودکانتان را با تربت حسین (ع) بردارید چرا که خاک کربلا فرزندانتان را بیمه مى‏کند .

وسائل الشیعه، ج ۱۰ ص 410

سه شنبه 26/10/1391 - 21:4
سخنان ماندگار

امام صادق (علیه السلام) فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مى‏خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین (علیه السلام) مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.

 مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۲۴۴ 

سه شنبه 26/10/1391 - 21:1
سخنان ماندگار

امام صادق (علیه السلام) فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست وشرافت بخشید.

 بحار الانوار، ج،۹۸، ص ۱۰۹

سه شنبه 26/10/1391 - 21:0
شعر و قطعات ادبی
اینجا محیط سوز و اشک و آه و ناله است

اینجا زیارتگاه زهرای سه ساله است

اینجا دمشقی ها گلی پژمرده دارند 

در زیر گل مهمان سیلی خورده دارند

اینجا دل شب کودکی هجران کشیده

گلبوسه بگرفته زرگهای بریده

اینجا بهشت دسته گلهای مدینه است

اینجا عبادتگاه کلثوم وسکینه است

اینجا زیارتگاه جبریل امین است

اینجا عبادتگاه زین العابدین است

اینجا زچشم خود گلاب افشانده زینب

اینجا نماز شب نشسته خوانده زینب

اینجا به خاکش هر وجب دردی نهفته

اینجا سه ساله دختری بی شام خفته

اینجا نخفته چشم بیدار رقیه

اینجا حسین آمد به دیدار رقیه

اینجا قضا بر دفتر هجران ورق زد

اینجا رقیه پرده یکسو از طبق زد

اینجا هُمای فاطمه پرواز کرده

اینجا کبوتر از قفس پرواز کرده

اینجا شرار از دامن افلاک می ریخت

زینب بر اندام رقیه خاک می ریخت

ای دوستان، زهرای دیگر خفته اینجا

یک زینب کبرای دیگر خفته اینجا

در گوشه ویرانه باغ گل که دیده؟

در خوابگاه جغدها بلبل که دیده؟ 

 غلامرضا سازگار

 

 http://harimeyas.persiangig.com/image/arbaeen/h-roqaye.jpg

يکشنبه 24/10/1391 - 19:35
شعر و قطعات ادبی

از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی

دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

می خواستم به پات سرم را فدا كنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی

كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟

مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی

بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟

بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟

از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم

چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی

تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد

هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی

آتش زدند خیمۀ ما را و بعد از آن

دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی

این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند

با من ولی به شكوه نكردند صحبتی

غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین

از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی

شرمنده‌ام رقیۀ تو در خرابه ماند

لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی

عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود

ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی

 

مصطفی متولی

 

 

يکشنبه 24/10/1391 - 19:31
شعر و قطعات ادبی

یک نیمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد

 

اما نیامده ز سفر مهربان او

یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

 

آنقدر لاله ریخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلی باور گرفت و بعد

 

آخر رسید از سفر، اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

 

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

 

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغی از علی اصغر گرفت و بعد

 

از روزهای بی کسی اش گفت با پدر

یعنی نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

 

خورشید من به مغرب گودال رفتی و

باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد

 

معراج رفتی از دل گودال قتلگاه

نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد

 

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه ای

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

 

...

 

اما دوباره فرصت جبران رسیده بود

یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

 

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

با بال های زخمی خود پر گرفت و بعد ...

 

یوسف رحیمی 

يکشنبه 24/10/1391 - 19:24
اهل بیت

 

 در کتاب منتخب التواریخ، ص۳۸۸ چاپ اوّل آمده است: یکی از قبوری که در شام واقع است، قبر حضرت رقیه بنت الحسین است. پس از آن داستان جالبی را نقل می‏کند. می ‏گوید: شیخ محمدعلی شامی به من گفت: پدربزرگ مادری من سیّد ابراهیم دمشقی سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبی در خواب حضرت رقیه (سلام الله علیها) را می‏بیند. حضرت رقیه با او می ‏گوید: به پدرت بگو که به والی شام خبر بدهد که در قبر من آب افتاده، بیاید و تعمیر کند. دختر خواب را به پدر می ‏گوید ولی پدر می ‏ترسد و خبر نمی‏ کند. شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همین خواب را می ‏بینند و شب چهارم خود سیدابراهیم آن حضرت را در خواب می‏ بیند و با عتاب به او می‏ گوید: چرا به والی خبر نمی‏ دهی؟! سید نزد والی شام رفت و ماجرا را گفت. والی دستور داد علمای شیعه و سنی آمدند. والی گفت: قفل حرم به دست هر کس باز شود او متصدّی نبش قبر است. قفل به دست سیدابراهیم باز شد. سید قبر را نبش کرد و [در حالی که پیکر مطهر حضرتش سالم بود] آن بچه را بیرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمیر کرد. سید پس از پایان کار از خدا خواست خدایا پسری برایم عطا کن. دعای او قبول شد و سید مصطفی به دنیا آمد. والی شام ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت. سلطان عبدالحمید سیدابراهیم را متولی قبور شریفه کرد. و همین الآن تولیت قبور شریفه به دست سید عبّاس است که پسر سید مصطفی است. این ماجرا گویا در سال ۱۲۸۰ قمری روی داده است.

 

 

http://www.bultannews.com 

 

يکشنبه 24/10/1391 - 19:20
اهل بیت

جلبابش بوی شكوه زهرا میداد

بوی دخت برگزیده ی عالم و آدم می داد

قدم كه بر می داشت

جلوه میكرد حیا و شعور و اصالتش

 

خطبه كه می خواند

شام را در هم می كوبید

 

ماتم داشت و داغ دار بود

عزای بردار امامش

برادرزاده هایش

ماتم یاران

یاران بی مانند

یارانی كه تا همیشه یار می مانند

ماتمی كه تمام نشد

و نخواهد شد

بار سنگین غم و اندوه را به دوش میكشید

هنوز كار امامت را به اتمام نرسانده بود

 تن بیمار اسلام خون گرفته بود ولی

روح و جان نگرفته بود

حال دستانی كه سالها نور جمع میكردند

در بند اسارت بسته بود

اما مگر می شد

چشمها را بست؟

مگر میشد از پا نشست؟

به درد عشق مبتلا شده بود

قیام را كامل كرد

وقتی كه گفت ما رایت الا جمیلا

... 

چقدر دلم تنگ است برای كربلا 

 

 

 

يکشنبه 24/10/1391 - 19:4
اهل بیت

پس از یاسرها و سمیه ها

بلال ها و عمار ها وزیدها

پس از بدر و خیبر و خندق

پس از كشاكش های بسیار بر سر باطل و حق

و پس از آن فتح بزرگ و مطلق

دوباره داشتیم تیره و تار می شدیم

دوباره اسیر جهل و نفس واین سیاهه دیار می شدیم

حقیقت داشت جان می داد 

تا تن هایی كه عطر جنان می داد

نفس زنده ی هریك به تنهایی 

 به هزار عرب جاهل

رنگ وجدان می داد

ایمانشان بوی ریحان میداد

 زیر پای ناكسان بی وفا

چاك چاك شدند

و خونشان

بر لاشه ی بیمار اسلام

كه تنها پوستی از آن مانده بود

تزریق شد

و آن را زندگی دوباره بخشید

...

چقدر شیعه، اسلام و انسانیت مدیون آن خوبان است 

 

 

 

يکشنبه 24/10/1391 - 18:30
شعر و قطعات ادبی

گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم / با همین قافله ام راه فنا می پویم
دست همت ز سراب دو جهان می شویم /  شور یعقوب کنان یوسف خود می جویم

که کمان شد ز غمش قامت چون شمشادم
گفت هر چند عطش کنده بن و بنیادم /  زیر شمشیرم و در دام بلا افتادم

هدف تیرم و چون فاخته پر بگشادم  /  فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم:
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

من به میدان بلا روز ازل بودم طاق  / کشته یارم و با هستی او بسته وثاق
من دل رفته کجایم و کجا دشت عراق! / طایر گلشن قدسم، چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

لوحه سینه من گر شکند سُم ستور  / ور سرم سیر کند شهر به شهر از ره دور
باک نبود که مرا نیست به جز شوق حضور/  سایه طوبی و غلمان و قصور و قد حور
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

تا در این بزم بتابید مه طلعت یار / من خورم خون دل و یار کند تیر نثار
پرده بدریده و سرگرم به دیدار نگار / نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم

تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت / شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت
از چه از کوی توام دست قضا دور انداخت / کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم؟     

 

 

يکشنبه 24/10/1391 - 18:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته